هَمسا



این متن دومین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

زکات علم، نشر آن است. هر

وبلاگ می تواند پایگاهی برای نشر علم و دانش باشد. بهره برداری علمی از وبلاگ ها نقش بسزایی در تولید محتوای مفید فارسی در اینترنت خواهد داشت. انتشار جزوات و متون درسی، یافته های تحقیقی و مقالات علمی از جمله کاربردهای علمی قابل تصور برای ,بلاگ ها است.

همچنین

وبلاگ نویسی یکی از موثرترین شیوه های نوین اطلاع رسانی است و در جهان کم نیستند وبلاگ هایی که با رسانه های رسمی خبری رقابت می کنند. در بعد کسب و کار نیز، روز به روز بر تعداد شرکت هایی که اطلاع رسانی محصولات، خدمات و رویدادهای خود را از طریق

بلاگ انجام می دهند افزوده می شود.


این متن اولین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!

اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند.

همچنین گاهی هدف از نوشتن ترویج نظرات و دیدگاه های شخصی نویسنده یا ابراز احساسات و عواطف اوست. برخی هم انتشار نظرات خود را فرصتی برای نقد و ارزیابی آن می دانند. البته بدیهی است کسانی که دیدگاه های خود را در قالب هنر بیان می کنند، تاثیر بیشتری بر محیط پیرامون خود می گذارند.


بسم الله الرحمن الرحیم 


نمیدونم دنیا چرا این شکلی شده؟ چرا اینقدر دنیا بهم ریخته است؟


چرا اینقدر آدم ها می خوان بگن بهترین هستند؟ 


چرا تو همه جا همه باید نظر بدهند؟ 


چرا باید سر یک جنس ارزون تر خریدن با هم بحث کنن و دل هم رو آب کنند؟


از همه بدتر اینکه من نوعی چرا وقتی کسی می گوید فلان چیز را به این قیمت پیدا کردم، دلم آب بشود و حس خسران کنم؟ 


به نظر من که از حقارت و عدم توجه و . نشئت میگره. و من اصلا دلم نمی خواد با این جور آدم ها دم خور شوم اما چه کنم که 99درصد مردم، شاید آدم هایی که سر راه 

من قرار میگردند اینچوری هستند؟ 


حتی تو قطار هم که سوار می شوم، افرادی هم سفرم می شوند که بگویند من این را دارم و این جوریم و . 


تو سفرهای سخت و راحت هم، افراد جدیدی رو می بینم که می گویند من بهترینم. 


آه، چام، شاید این به خاطر اون حس هایی هست که درون انسان است، همون عبارت های کلیشه ای : زیبایی طلبی، کمال جویی، جاودانگی و .


البته من این حس ها رو قبول دارم اما از اسم هاشون خوشم نمیاد، تکراری شدن و ملموس هم نیستند. 


استادی داشتیم که یک مطلب خیلی قشنگ گفت، اون موقع اولین بار بود که می شنیدم، سنم هم کم بود خوب. 


ایشون گفتند که در دنیای رحمی که جنین زندگی می کند، دست دارد، پا دارد، چشم دارد، گوش دارد، ااااااما آیا در اون دنیای رحمی این ها به درد جنین می خورد؟! قطعا 


نه!!!!

پس کجا به درد می خورد؟؟؟؟ در دنیای مادی و خارج از رحم که اگر چشم نباشد،نوزاد به دنیا آمده، کور است و اگر گوش نباشد کر است و . 


خوب من نوعی تو این دنیا نمی تونم زیباترین باشم، همیشه از من بالاتر هست. 


نمی تونم از هم برتر باشم، نهایت از 100 نفر، هزار نفر ولی به هر حال عددش محدود است تازه نهایت من در چند ویژگی از همون 100 یا 1000 نفر برتر باشم، نمی تونم


که تو همه چیز از اون ها برتر باشم. خدا به اون ها هم چیزهایی داده که از من برتر باشند. 


پس این حسی که هیچ وقت نمی شود، برای چیست؟ چرا حس این را دارم که بهترین باشم و نمی شود، کامل باشم و نمی شود؟ 


استادمون گفتند که این حس ها همگی باید در این جهان مادی که رحم آخرت است، تکمیل شود و در آن دنیا به کار می آیند. 


واقعا وقتی این مطلب رو شنیدم مغزم حس لذتی داشت که هنوز که هنوزه وقتی به عمقش فکر می کنم، برام لذت بخشه. 


دردم اینکه مردم چرا می خواهند این نیاز رو با چیزهای پیش پا افتاده ای که بالا گفتم بگن؟؟؟؟؟


بالا گفتم حس حقارته . معتقدم حس حقارت هست، چون حس غیرمادی رو می خواهند با چیزهای مادی بگویند. 


ناگفته نماند که منم خودم گاهی اینجوری میشم و بعدش عذاب وجدان میگرم که چیه؟ اون آدمی که خواستی بهش بگی خیلی باحالی، کیه؟ یکی مثل تو و تو چقدر کمبود داری که خواستی جلوش خوب باشی. 


بعد از خودم لجم میگره و بعدشم سعی می کنم که دیگه این کار رو تکرار نکنم، تو این که دیر به دیر این کار رو بکنم موفق بودم ها اما در ترک کلی اش نه. 




بسم الله الرحمن الرحیم 


حقیقتش خیلی خیلی از مردم خسته شدم. یک دوستی دارم که الان آمریکاست، تقریبا اواسط مرداد میشه دوساله که ایران نیست. 


همیشه می گفت از مردم خسته شدم، همه جا شلوغه، همه چیز داغونه و. 


البته قصدش از آمریکا رفتن این نبود که از دست مردم ایران راحت بشه، رشته ای که می خواست بخونه، بین رشته ای بود و جدید و باید میرفت. 


بعد از  چندماه از بودنش در آمریکا پرسیدم، اون جا چجوریه؟  گفت خوبه. نظم دارن، مردم موسیقی رو فقط با هدفون گوش می دهند و توی رانندگی خیلی صبورن. اما


گفت چینگو(ما تو نوشته هامون بهم گاهی میگیم چینگو) اگر 2 سال دیگه یا 10 سال و یا هر وقت دیگه ای بهت گفتم که این جا بهشته، باور نکنی ها، حرف الانم رو باور 


کن که با این که تازه اومدم و شاید ذوق زده باشم(اینش رو خودم اضافه کردم) اما میگم این جا هم مثل جاهای دیگه است. 


یک سال بعد ازش پرسیدم، یعنی نه. تماس تصویری داشتیم، دیدم چشماش یک جوریه؟ عین تسلیم بودنه. 


گفتم من از چشم هات همچین حسی دارم، گفت آره درسته، من فهمیدم که انسان هرچقدر هم که تلاش کنه، آخر باید تسلیم بشه و من الان تسلیم شدم. چون من 


تمام تلاشی رو که برای  تغییر زندگی ام باید انجام می دادم، انجام دادم. 


دانشگاه و ایالتش رو بعد از یکسال عوض کرده بود، استادش رو هم عوض کرده بود و می گفت که من ارشد که بودم این مطالبی که الان تو این دانشگاه در مقطع دکترا 


گفته میشه رو یاد گرفتم و احساس کردم وقتم دارد تلف می شود. 


و این باز همان حس تکاملی است که بشر دارد.(تو پست قبلی یهخورده درباره اش گفتم) خیلی ها می خوان برن آمریکا و دکترا بخونن، یکیش دوست من الان رفته و 


بازهم دوست دارد برود بالا و بالاتر . ولی میبنید که از یک جایی به بعد نمی شود و تسلیم می شود. 


وااای چقدر از بحث اصلیم دور شدم، می خواستم بگم که الان منم مثل دوستم از مردم و شلوغی خسته ام.  


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها